معذرت خواهی
دختر بهاری مامان
ببخش که کمتر می نویسم ولی هر لحظه به یادتم . این روزها اتفاق خاصی نیست که بنویسم. روزها تو تنهایی میگذره و لحظه شماری من برای دیدن خانوادم. عصر و شب هم با بابایی خوش میگذرونیم تا انتظار اومدن تو ساده تر بشه.
این روزا خیلی شیطون و بلا شدی دخملی مامان . دیشب تا ساعت 2.5 نذاشتی مامانی بخوابه . ولی نمیدونم چرا هر وقت بابایی دستش یا گوشش رو میذاره رو شکم من آروم میشی گلم . بابایی میگه صدای قل قل آب میدی عزیزم. قربون اون مارپیچی رقصیدنت بشه مامان که نمی دونم سرت یا ... میره تو معده من و نمیذاره غذا بخورم دخملی.
دیروز خاله ساجده میگفت دوست دارم زودتر بیای مشهد تا ببینم چی شکلی شدی. خودم که فقط از رو سایز لباسام حس می کنم تغییر کردم ولی بقیه می گن داری بزرگ میشی عزیزم . الانم که دارم برات می نویسم داری تو شکمم پیچ و تاب می خوری و نمیذاری تمرکز کنم عسل مامان.
پنجشنبه آینده تولد نگار جونه. هنوز من و بابایی نمیدونیم چی باید براش بخریم. آخه نگار دیگه خانومی شده برای خودش و سال دیگه میره کلاس اول . خیلی هم برای دیدن تو لحظه شماری می کنه آخه خیلی نی نی دوست داره. شما هم که اولین دخترعمو هستی عزیزدلم. قربون قدمای نازت همه منتظر دیدنت هستن که قدم تو این دنیا بذاری عشقم.
یه چیزی رو یواشکی بهت بگم : بابایی وقتی از حموم میاد دوست داره موهاشو من سشوار کنم( به کسی نگیاااااااا ) وقتی دارم موهاشو سشوار می کنم دهنش رو میذاره رو شکمم و با تو حرف میزنه . میشنوی دخترم؟ بهت میگه دوستت داره و منتظره زودی بیای تو بغلش . میگه دختر خوشگلم مواظب خودت باشی و خوب رشد کنی و تپلی بشی . به حرف بابایی گوش کن و مواظب خودت باش فرشته کوچولوی من.
راستی شیرین مامان. یه ژاکت صورتی خوشگل و یه پانچوی کلاهدار سفید و قرمز دارم برات میبافم. تموم که بشه عکساشونو برات میذارم .
عاشق هر لحظه بودنت توی دلم هستم و برای دیدن روی ماهت خیال پردازی می کنم گل مامان.دوستت دارم عاشقانه