خاطره روز زایمان
دختر گلی مامان گفته بودم که روز قبل از بدنیا اومدنت رفته بویدم باغ دایی ناصر و شب هم تا کارامو کردم خواستم بخوابم ساعت یک شده بود. ساعت 4 باید بیدار میشدم که آماده بشم. بعد از کلی اینور اونور شدن بالاخره خوابیدم. اونم چه خوابی. انگاری صد ساله نخوابیدم. ساعت 4 با زنگ ساعت بیدار شدم و نشستم به آرایش کردن. ساعت 4 و نیم بابا سعید و مامان جون و خاله ساجده رو بیدار کردم و آماده شدند و حرکت کردیم به سمت بیمارستان سینا. قرار بود ساعت 6 اونجا باشیم ولی ما ساعت 5 و نیم رسیدیم. از در بیمارستان که وارد شدم یه کوچولو ترسیده بودم. نمی دونم چرا؟ آخه من کل بارداری رو بی خیال گذرونده بودم حالا این ترس برام غریب بود.نگهبان ورودی خیلی مهربون بود و راهنمایی...